کد مطلب:140528 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

وقایعی که در راه شام اتفاق افتاد ولی مکان آنها معلوم نشده
از جمله واقعه ای است كه ابن شهرآشوب و سید جزائری در مناقب به اندك اختلافی در عبارت روایت می كنند كه ابولهیفه شبی گفت وقتی مشغول طواف بیت الله بودم دیدم مردی به پرده ی كعبه آویخته مناجات می كند و می گوید اللهم اغفرلی و ما اراك فاعلا ای خدای یگانه و ای صاحب خانه گناه مرا ببخش و مرا بیامرز هر چند كه می دانم نخواهی آمرزید با وی عتاب كردم و گفتم ای بنده ی خدا از خدا شرم كن و این چنین مگو زیرا اگر گناهان تو بقدر برگ درختان و عدد قطرات باران باشد همینكه توبه كنی و طلب مغفرت بنمائی هر آینه خدا تو را می آمرزد فانه غفور رحیم.

در جواب گفت: من از رحمت خدا ناامیدم بجهت آن جفائی كه از من سرزده.

گفتم چیست؟

گفت بیا در كناری تا بگویم: اعلم انا كنا خمسین نفرا ممن سار مع رأس الحسین الی الشام ای مرد بدانكه من از جمله پنجاه نفری بودم كه سر مطهر منور فرزند خیرالبشر را بسوی شام می بردیم روز راه می رفتیم سر بر نیزه بود شب كه میشد سر عزیز زهرا را در تابوتی می نهادیم و در حوالی آن مشغول خوردن شراب می شدیم یكی از شبها بعداز شراب و مستی كه من در آنشب با رفقا هم رنگ و همراه نبودم و شراب نخوردم در نیمه شب كه هوا تیره و تار بود ناگاه دیدم رعد و برقی آشكارا گشت و درهای آسمان گشوده گشت آدم صفی الله و نوح نجی الله ابراهیم خلیل الله اسمعیل ذبیح الله موسی كلیم الله عیسی روح الله با


محمد صلی الله علیه و آله رسول الله از آسمان فرود آمدند جبرئیل با فوجی از ملائكه همراه آنها بود آمدند تا به نزدیك تابوت رسیدند جبرئیل پیش آمد سر تابوت را گشود و سر مطهر پسر فاطمه علیهاالسلام را بیرون آورد به سینه چسبانید و لبهای وی را بوسیده داد بدست پیغمبران همه آن سر را گرفتند و با كمال مهربانی بسینه نهاده و لبهای نازنین او را بوسیدند تا اینكه نوبت به پیغمبر صلی الله علیه و آله رسید رسولخدا آن سر مطهر را خیلی بوسید و بسیار اشگ ریخت مثل اینكه پدر بر پسر نوحه خوان باشد پیغمبر صلی الله علیه و آله نوحه گری می كرد و انبیاء او را تسلیت می دادند و آن سرور آرام نمی گرفت پس دیدم جبرئیل عرض كرد یا رسول الله خدا مرا فرمان داده كه بفرمان تو باشم اگر امر فرمائی رشته زمین را بكشم و زلزله در زمین اندازم عالیها سافلها بنمایم كما آنكه شهر لوط را سرنگون كردم پیغمبر فرمودند ای جبرئیل آخر قیامتی هست صبر می كنم تا آنروز با ایشان مخاصمه كنم باز رسولخدا گریه آغاز كرد ملائكه از گریه رسول خدا ملول شدند آمدند پاسبانان سر را بگیرند و بقتل برسانند چون بمن رسیدند فریاد كردم یا رسول الله الأمان الأمان بخدا من در قتل فرزندت حسین علیه السلام همراهی نكردم و راضی هم نبودم بفعال این قوم مرا ببخش فرمود وای بر تو آیا همراه این قوم نیستی و نظر بر بیچارگی و مظلومی اهل بیت من نمی كنی؟

عرض كردم چرا.

فرمود لا غفر الله لك خدا تو را نیامرزد پس پیغمبر رو كرد به ملك موت فرمود دست از وی بدار كه او خود خواهد مرد من از آن وحشت از جا جستم و فی المناقب اصبحت رأیت اصحابی كلهم جاثمین رمادا صبح بود دیدم تمام رفقا یك به یك خاكستر شده اند صاحب روضة الشهداء هم واقعه را به اختلاف جزئی نقل می كند می گوید آن شخص نامش ابوالحنوق بود و گفت پس از آنكه پیغمبر خدا فرمود بیدار شدم دیدم نیمه ی صورتم سیاه شده است و هنوز می سوزد